خودت بگو چرا؟؟؟
وبااین حرف معنی واقعی زندگی رودوباره حس کنم.که بفهمم مفهوم نفس کشیدن رو
که پایان بدم به اینهمه دلتنگی وعذاب...
توایین چندوقتی که ازت جدابودم ثانیه به ثانیه مشغول روبه راه کردن اوضاع برای برگشتن دوباره تو به زندگیم بودم
پیش خودم خیال میکردم توهم مثل منی...
فکرمیکردم وقتی بعداینهمه مدت باهات روبه روشم توهم مثل من
بیتاب باشی.مشتاق باشی منتظرم باشی
ولی...
همه ایناخیالی بش نبود...واقعیت چیزدیگه ای بود
تلختراززهر جوری که حتی حاضربه چشیدن طعمش برای اطمینان هم که شده نبودم
حاضربودم بمیرم وتلخیش روحس نکنم
نمیدونی چه زجری دارم میکشم...نمیدونی چه دردی رودارم تحمل میکنم...
نمیفهمی ذره ذره دارم اب میشم. روبه زوال میرم
بی معرفتــــــــ چطورتونستی ازم بگذری؟؟؟؟
به چه قیمتی؟؟؟؟فکرکردی کسی جای من رو میتونه برات بگیره؟؟؟
باورکن مرگ روبه فهمیدن واقعیت ترجیح میدادم
کاش اونشب لعنتی لال میشدم کور میشدم کرمیشدم
کاش هیچوقت به امیر زنگ نمیزدم تااون مجبورنشه واقعیت روبهم بگه
کاش امیربهم جواب نمیداد...
یااینکه واقعیت چیز دیگه ای بود... ولی همه اینا فقط ای کاش هستن واز دنیای واقعی دور
نمیدونی وقتی فهمیدم چه حسی پیداکردم...
بالاخره تونستم بفهمم مرگ یعنی چی!
که آدمها بعدمرگشون چه حالی دارن چه حسی دارن
آره من همون شبی که فهمیدم شناسنامه ات دیگه سفید نیست مردم
وایـــــــــــــــــــــــ
همون شبی که فهمیدم خیلی راحت چشمت رو رومنوخاطراتمون بستی تواین مدت فکرمیکردم
فکرت احساست جسمت روحت متعلق به منه
چندوقت تنهات گذاشتم تا شرایط رو درست کنی تا به خودت بیای
همه بهم میگفتن دیگه برنمیگردهرهاش کن خودش رو خاطراتش رو بذاربره ولی من
توروی همشونوایستادم به همشون تودهنی زدمبهشون گفتم:فکرکردید الکی شده زندگیم؟؟؟الکی بهش میگم دنیای من؟؟
گفتم:فکرمیکنید حاضره ازمن بگذره؟
نخیرم برمیگرده وبه همتون عشقی رو که به من داره ثابت میکنه
ولی...
الان بایدبهشون چی بگم؟؟هنوزم باید روحرفایی که بهشون زدم ایستادگی کنم؟؟
بگم عشقش روثابت کرد ولی به یکی دیگه؟؟؟؟
لعنتـــــــــــــــی وقتی من دلتنگت بودم توکجابودی؟؟؟دلتنگیاتوباکی قسمت میکردی؟؟؟
من حتی تواین مدت نتونستم ثانیه ای به کس دیگه ای فکرکنم
اجازه ی حضور هیچکسی روتوزندگیم ندادم پیش خودم میگفتم درسته خودش نیست ولی یادوخاطراتش هست
پس
حتی حق خیانت به خاطراتش روهم ندارم
1سوال فقط بهم بگو یعنی ارزششوداشت؟؟؟؟؟
من ازسردلتنگی شباعروسکای که بهم هدیه داده بودی رو بغل میکردموبااشک میخوابیدم
غافل ازاینکه تو توآغوش معشوقه ات مشغول عشق بازیی وحتی اسم منوهم به خاطرنمیاری ببینم اونم مثل منه؟
مثل من وقتی پیشش هستی آرامش میگیری؟؟؟
یادته وقتی میومدی پیشم سکوت میکردیوچشماتوآروم میبستی؟؟؟هروقت بهت میگفتم چیشده
بهم میگفتی هیس!!!
بهم میگفتی چراهروقت میام پیشت انقدرآروم میشم چرا انقدربرام آرامشبخشی یادت میادیانه؟؟؟
آغوش ودستای اونم مثل من برات مرهم درده یانه؟؟؟
بی انصاف نگوآره چون جفتمون میدونیم دروغه.مگه میشه ایناازیادت رفته باشه؟؟؟
یعنی الان توکجایی؟پیش اونی؟
هه هه منی که حتی اجازه نمیدادم کسی به خاطراتت نزدیک شه چطوردارم درباره نزدیکی ورابطه ی تو بایکی دیگه حرف میزنم؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
وبلاگتو دیدم
مطالبش خیلی قشنگه
من وبلاگت را تو وبلاگم قرار دادم اگر دوست داشتی وبلاگ من را هم تو وبلاگت قرار بده
www.hoseinghasemi.loxblog.com
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
نمیدونم چی بگم.... بگم زیبا بود؟؟؟ مگه درد آدما زیبایی داره؟
فقط همین که منتظر بقیه شم....
فکر نکن تنهایی ما یجورایی هم دردیم.
دنیای بد و نامردی شده... آدما عوض شدن
.gif)
منم وضعیت مثل تو دارم من یک سال تمام بخاطر کسی که دوستش دارم زنجر کشیدم تا دلش بدست اورم حالا هم که بدستش اوردم میدنی بهم گفت چی: گفت مرا فراموش کن من تو رو نمیخوام . وقتی این حرف زد باور کن مردم .حالا هم رفته:من ماندم با خاطراتش کاش منم مرده بودم اما این حرف را نمیشنویدم.